بی خبر

ساخت وبلاگ

من تما‌شای تو می‌کردم و غافل بودم کز تماشای تو خلقی به تماشای منند... هوشنگ ابتهاج بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 78 تاريخ : يکشنبه 30 بهمن 1401 ساعت: 12:03

من درختی کلاغ بر دوشم، خبرم درد می کند بدجورساقه تا شاخه ام پر از زخم است، تبرم درد می کند بدجورمن کی ام جز نقابی از ابهام؟ درد بحران هویت دارمیک اشاره بدون انگشتم، اثرم درد می کند بدجورجنگجویی نشسته بر خاکم، در قماری که هر دو می بازیمپسرم روی دستم افتاده، سپرم درد می کند بد جورمثل قابیل بی قبیله شدم، بوی گندم گرفته دنیا رابس که حوا هوایی اش کرده، پدرم درد می کند بدجورهرچه کوه بزرگ می بینی، همگی روی دوش من هستندعاشقی هم که قوز بالا قوز، کمرم درد می کند بدجورتو فقط صبر می کنی تجویز، من فقط صبر می کنم یکریزبس که دندان گذاشتم رویش، جگرم درد می کند بدجوربستری کن مرا در آغوشت، با دو نخ شعر و این هوا بارانمرغ عشقی بدون همزادم، که پرم درد می کند بد جوربرسان قرص بوسه – اورژانسی – قرص یک ور سفید و یک ور سرخبرسان نشئه ای ز لب هایت، که سرم درد می کند بدجورمرتضی خدایگان بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 14:55

در سرزمین مناحساس نا امنی ،احساسی همیشگی است؛پشت پلکهایم ،عده ای می دوندعده دیگری دنبالشان می کنند،و من در میانه ی میدانزیر دست و پا مانده ام؛کابوسی ابدیکه از مادرم ،مادر مادرمو هزاران پشت مادرانم...به من ارث رسیده است.این خواب آشفته رهایم نمی کندتا چشمانم را می بندم می آید ...من مانده زیر آواری از سنگ و خاک که هر دم بر سرم می ریزد و زیر دست و پای مردانی که می دوند ومردانی که آنها را دنبال می کنندهیچ جان پناهی نیست .سرم را با بازویم می پوشانمصورتم را از درد در هم می کشم.من زنمزنی ایرانی...می خواهم باور کنم ؛که بدون دیدن این کابوس هم در این سرزمین نا امن می توان چشمها را بست، بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 85 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 1:04